بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند

Long Life Afghanistan Contact Me Articals Love story The Hanging of Dr. Najibullah Photo Gallery Computer Games Music Biography My Photos Dr.Najibullah Biography Flags of Afghanistan Statements Of Dr.Najibullah Afghanistan after Dr.Najibullah Dr.Najibullah Photo`s



Dr. Najibullah Ahmadzai

Najib AhmadzaiBy Afghanland.com:

Mohammad Najibullah Ahmadzai
born 1947, Gardiz, Afghanistan
died September 27, 1996, Kabul
 

Dr. Mohammad Najibullah Ahmadzai was the fourth President of Afghanistan during the period of the communist Democratic Republic of Afghanistan.

 

Najibullah (meaning "Honored of God") was born in August 1947 to a moderately prosperous family belonging to the Pushtun Ahmadzai sub-tribe of the Ghilzai. Though his ancestral village was located between the towns of Said Karam and Gardez, capital of Pakhtia Province, Najibullah was born in Afghanistan's capital city, Kabul.

Najibullah's father, Akhtar Mohammad Khan, who died in 1983, served during the 1960s as the Afghani trade commissioner and consul in Peshawar, Pakistan


He was educated at Habibia High School and Kabul University, where he graduated with a degree in Medicine in 1975.

He joined the Parcham faction of the communist People's Democratic Party of Afghanistan (PDPA) in 1965.
and was jailed twice for his political activities and his stance  on abolition of feudal power in the countryside relaxed form of religion. He was for equal rights for women and various ethnic minorities and the release of more than 13,000 political prisoners

 

Despite being regarded as an intelligent man, he was referred to as Najib-e Gaw (the Bull) by his opponents due to his physique. The PDPA staged a successful coup in 1978, but the Khalq faction of the PDPA gained supremacy, and after a brief stint as ambassador in Tehran, Najibullah was dismissed from government and went into exile in Europe.

He returned to Kabul after the Soviet invasion in 1979. In 1980, he was appointed the head of KHAD, the secret police. KhAD is an abbreviation for Khedamat-e Etelea'at-e Dawlati, the Afghanistan Marxist regime's secret police, also known as the State Information Agency. Set up in 1980, and controlled by the KGB, this was a brutal agency specifically created for the suppression of Afghanistan Marxist regime's internal opponents.
 

Under Najibullah's control, it is claimed that KHAD arrested, tortured and executed tens of thousands of Afghans. He was known morst famously as "Najib e Gow" literaly meaning "Najib the Bull" Najibullah replaced Babrak Karmal as Afghanistan's President in 1986.
 

In 1986 Najibullah became general secretary of the PDPA and had a mild success against the mujahidin revolt. Afghanistan was undermined by the intrigues of the soviet government led by Gorbachov and his clique. Finally Gorbachov withdrew Soviet forces from Afghanistan  in 1989.

Najibullah Hanged by the TalibanNajibullah's government survived for another three years. Eventually divisions within his own ranks, including the defection of General Abdul Rashid Dostam fatally weakened the government's resolve. Najibullah had
been working on a compromise settlement to end the civil war with Ahmad Shah Masood, brokered by
the United Nations. But talks broke down and the government fell.

Mojahidin forces entered Kabul in 1992.
Najibullah tried to flee Kabul, but his departure was blocked by Abdul Rashid Dostum. Najibullah sought sanctuary in the UN compound in Kabul.

President Rabbani, refused to let him leave the country, but made no attempt to arrest him. Najibullah spent the rest of his days in virtual detention.

On September 27 1996 Taliban militiamen burst into the compound and dragged Najibullah to the presidential palace, where he was beaten and shot. His mutilated body, together with that of his brother, was then hung on street lamp posts outside the palace.

غرزی خواخوژی کیست؟غرزی خواخوژی درسال های اول حاکمیت طالبان، به اسم مستعار حاجی محمد، رئیس عمومی اوپراتیفی استخبارات طالبان بود. گفته میشود که وی درزمان حکومت مجاهدین به وسیله یک دگروال اهل ولایت وردک به اسلام آباد برده شد. غرزی دراسلام آباد نسبت به تنی ابراز وفاداری زیادی از خود نشان داد وبه حیث دستیار تنی برگزیده شد. وی از همان ابتداء به حیث عضو ارشد این گروه به کابل آمد. عرزی ظاهرا به دلیل مخالفت با شهنواز تنی که دراداره طالبان ازنفوذ تعیین کننده یی برخوردار بود، از وظیفه اش برکنار شد و به زندان افتاد. شرح این ماجرا به نقل از دکترننگرهاری چنین است:روزی دریک مراسم جنازه درشهر جلال آباد تنی و غرزی حضورمییابند. غرزی با توجه به موقعیتی که داشت، درحضور تنی بر صدر مجلس جا میگیرد. تنی ازین حرکت عمدی به سختی عصبانی میشود. پس از چندی دراثر تلاش شهنواز تنی، غرزی به زندان میافتد. جزئیات ماجرا به درستی روشن نشده است. اما دکتر ننگرهاری روایت میکند که غرزی حین تحقیقات درزندان ادعا کرده بود که رتبه ودرجهء وی درسازمان آی، اس، آی به هیچ وجه کمتر از ملاعمر و شهنواز تنی نیست و هیچ یک ازآنان حق ندارند او را به جرم تمرد و سرکشی به زندان بیاندازند. گفته میشود که اصل این سند دراختیار ملاخاکسار بود که درسال 2005 درقندهار ترور شد. دکترننگرهاری میگوید که کاپی این سند حتی درایران میان حلقه های مختلف دست به دست به فروش رفته است. آقای غرزی در جزوهء کوتاه شرح احوال خود را تحریر کرده است.  وی درسال 1385 تحت نام " آزموده را باز نیازمایید"، جزوه یی را به زبان پشتو درکابل انتشار داد که به انتقاد از کارهای وزرای حکومت آقای کرزی اختصاص دارد. اما آنچه درین جزوه اهمیت دارد، شرح احوالی است که آقای غرزی درباره خود نگاشته است. درین شناسنامه آمده است که غرزی خواخوژی فرزند پوهنپال محمد ابراهیم خواخوژی متعلق به قوم بلوچ ساکن قندهار درسال 1962 درکابل چشم به گیتی گشوده است و دورهء ابتدایی وثانوی تحصیل را در لیسه حبییه به پایان برده است. سپس از کورس عالی افسران، کورس کوماندو و پراشوت و فاکولته لوژستیک حربی پوهنتون سند فراغت به دست آورده است. پدرش، ابراهیم خواخوژی، شاعر، نویسنده، ژورنالیست، سیاست دان، عضو رهبری جنبش ویش زلمیان و از رهبران حزب دموکرات مترقی بود. غرزی خواخوژی درشناسنامه خود بدون قید زمان نوشته است که وی سکرتر وزیر اطلاعات وکلتور بوده است و سپس جبرا به تقاعد سوق داده شده است. درین مورد هم جزئیات واضحی نداده است. سپس وی به حیث مسؤول ارتباط عامه موسسه بازسازی وانکشاف افغانستان (آر، دی، ای) به کار پرداخته است. وی ادعا کرده است که درنیمه اول سال دهه هفتاد که جنگ درکابل جریان داشت، وی مسؤولیت انتقال مواد خوراکی عاجل سازمان ملل متحد به افغانستان را برعهده داشته است. غرزی نگاشته است که پس ازآن، وی درمقام معاونت وزارت احتساب دولت اسلامی به انجام وظیفه مشغول بوده است. درحالی که در تشکیل دولت اسلامی اداره یی به نام معاونت احتساب وجود نداشته است و درضمن آقای غرزی نگفته است که این اداره درچوکات کدام وزارت فعال بوده است؟ اداره احتساب نخستین بار در دورهء طالبان ایجاد شد. غرزی درادامه، به طور سربسته مینویسد که وی پس از معاونت ادارهء احتساب، به حیث مشاور دولت اسلامی درامورامنیتی کارکرده است. استفاده از واژه های "دولت اسلامی" درزمان های مختلفی که غرزی به وظایفی بسیار مهم اشتغال داشته، پرسش هایی را درذهن خواننده مطرح میکند و درعین حال (درچند لحظه) فکرخواننده را به طور ماهرانه از رفتن به جزئیات قضیه، با نوعی ابهامی ملایم و قابل چشم پوشی از مسیر طبیعی منحرف میکند. خوانندهء موشگاف اگر درین ایستگاه موهوم متوقف شود، سوال های درشتی در ذهنش به جولان می آیند اما خوانندهء کم حوصله که این گونه نوشته ها را دربهترین حالت، یک بار مصرف میکند، زاویه زدن به چندوچون ماجرا را چندان لازم نمیداند و این همان نکته باریکی است که غرزی تلاش کرده است که آن را درسطور شناسنامهء غیرشفاف خود، همچون راز ناگشوده پنهان کند و بدین ترتیب، کسی را یارای آن نباشد که رد پای او را تشخیص دهد. در ادامهء شناسنامهء غرزی به قلم خودش، نکات متناقض دیگری نیز ذکرشده است؛ ازجمله این که وی ادعا میکند که او را به اتهام رهبری قیام برضد طالبان زندانی کرده وسپس به مجازات اعدام محکوم کردند. درنتیجه، پنج سال را در زندان های ننگرهار، کابل وقندهار سپری کرده است. نکتهء جالب درشناسنامهء غرزی این است که وی پس از سرنگونی طالبان دردسامبر 2001، مسؤول دفتر انتخاباتی حامد کرزی دراسلام آباد بوده است! او درحال حاضر، مسؤول کانون ادبی و کلتوری خواخوژی و رئیس موسسه افغانستان آباد است و دررقابت های انتخاباتی به منظور راه یابی به ولسی جرگه درکابل ناکام شده است. بدین ترتیب، کلیه مواردی که وی دربارهء خود نگاشته است، متناقض، مشکوک وفاقد جزئیات اند. همین نکات صداقت او را در گفته هایش به شدت زیر سوال میبرند. غرزی خواخوژی به جای انتقاد از وزرای حکومت، اگربه ده ها پرسشی که درخصوص شناسنامه اش وجود دارد، حاضر به نوشتن پاسخ شود، حاصل کارش، یک کتاب کامل و پرفروش خواهد بود.  چرا دولت مجاهدین دکتر نجیب را رها نکرد؟رهبران مجاهدین هیچ گاه رسما دربارهء سرنوشت دکتر نجیب با شفافیت وجسارت سخن نگفتند. اگرچه آنان درآن سال ها، به دلیل جنگهای میان گروهی، فرصت پرداختن به چنین امری را دراختیار نداشتند، با آن هم درین نکته تردیدی نبود که از آزادی و یا انتقال نجیب به کشوری دیگر، به شدت بیمناک بودند. دولت مجاهدین متشکل از گروه های سیاسی و نیروهای نظامی مختلف ومتضادی بود که در طی بیش از چهار سال حاکمیت شان قبل از آن که بر سر رهایی و یا محاکمه دکتر نجیب به توافقی برسند، مشغول جنگ ودفاع خونین درمیان خود بودند. اجماع نظر در باره این که دکتر نجیب را رها کنند ویا خیر، حداقل درهمان زمان بسیار دشوار و قریب به محال بود. با این اوصاف، شماری از رهبران شاخهء پرچم حزب خلق در ترکیب جنبش ملی – اسلامی به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم که با گروه های مجاهدین درائتلاف سیاسی قرار داشتند، رهایی و یا خروج دکتر نجیب از نظارت دفتر ملل را به نفع خود تلقی نمیکردند. رهایی و یا انتقال نجیب به یک کشور خارجی، میتوانست چالش سیاسی بزرگی را برای گروه های مجاهدین نیز که در جریان جنگ های داخلی، اعتبار خود را در افکار عامه تا میزان زیادی از دست داده بودند، به وجود بیاورد. درسالهای حاکمیت استاد ربانی، یک گروه نامتجانس برای نجات دکتر نجیب از زندان تشکیل شد. جهرالله از پسران استاد خلیل الله خلیلی که از دوستان سابقه دکتر بود، ظاهرا دررأس گروه نجات قرار داشت. شماری از طرفداران حزبی، اعضای خانواده و کسانی که قرابت خونی وقومی با دکترنجیب داشتند، در ترکیب گروه نجات شامل بودند. این گروه برای نجات دکتر از نظارت پرخطر دفتر ملل متحد، در ابتداء به این نتیجه رسید که با یک عملیات شبانه شبیه عملیات غافلگیرانه کوماندویی، دکتر نجیب و همراهانش را از آنجا خارج کنند. اما محمدهاشم پکتیانی پسر عمهء دکتر نجیب مانع اجرای این برنامه شد. هاشم پکتیانی که پیوسته بین کابل و پشاور در رفت و آمد بود، استدلال میکرد که دکترنجیب با هیچ خطری رو به رو نیست و از قول برخی رهبران پشتون آنسوی سرحد از جمله فردوس خان مهمند، بزرگان قوم افریدی و مقامات ارشد عوامی نشنل پارتی اطمینان میداد که دکتر نیازی ندارد به وسیله یک گروه به طور غیر قانونی از دفتر ملل متحد فرار داده شود. هاشم پکتیانی بعد ها که طالبان بر مسند اقتدار تکیه زدند، در حیات آباد پشاور به ضرب گلولهء افراد ناشناس به هلاکت رسید. مهاجمان ظاهرا ناشناس اما در واقع مأموران استخبارات پاکستان بودند. پس از قتل نجیب، رویکرد اقوام و بزرگان پشتون نسبت به نیت طالبان دگرگون گشت ودر بارهء قتل نجیب سوال های زیادی در محافل قومی در دوسوی مرز مطرح میشد. پکتیانی با توجه به تماس های مستمر با رهبران سیاسی و قومی آن سوی مرز در باره این که در مورد دکتر نجیب چه تصمیمی باید گرفته شود، اطلاعات زیادی در اختیار داشت. دکتر نجیب یک سیاستمدار معروف ضد پاکستان بود که چه در دورهء ریاست خدمات اطلاعات دولتی و همچنان درسال های ریاست جمهوری خود، با حلقات و رهبران آن سوی مرز ارتباط عمیق داشت و درمیان گروه های قبایل از نفوذ قابل توجه (اما نگران کننده برای پاکستان) برخوردار بود. اعدام نجیب، تمامی تعهدات و اطمینان های داده شده از سوی این رهبران را نقش برآب کرد و حتی این برداشت را پیوسته تقویت میکرد که خود این افراد در واقع درعملیهء پیچیدهء قتل دکتر نجیب، به طور آگاهانه و یا نا آگاهانه شرکت داشته اند. بدون شک افشای راز ها به وسیله پکتیانی شماری از این گروه ها و رهبران را که درایجاد اطمینان کذایی برای دکتر، باعث قتل او شده بودند، در موقعیت دشواری قرارمیداد. آی، اس، آی و رقبای حزبی دکتر، در یک پروسهء طولانی موفق شده بودند که تارسیدن جنگجویان طالبان به کابل، اجرای هر گونه برنامه تلاش نجیب و اقاربش برای فرار از دفتر ملل متحد را نقش بر آب کنند. حتی فردوس خان مومند شخصیت معروف مناطق قبایلی پاکستان نامه های چندی عنوانی دکتر نجیب ارسال داشته بود. اکنون که برنامهء قتل نجیب با هزینهء بسیار اندکی عملی شده بود، نیازی نبود که پکتیانی بیش ازین زنده بماند؛ خصوصا درخواست پناهنده گی وی به کشور سویس پذیرفته شده و قرار بود به اروپا پرواز کند. بیم مقامات استخباراتی به هیچ وجه ساده لوحانه نبود. پکتیانی در اروپا به آسانی میتوانست مکنونان ذهنی خود را دراختیار رسانه های بین المللی قرار دهد که ممکن بود از روی آن رد پای عوامل آی، اس، آی و دشمنان حزبی نجیب در پروژهء قتل وی شناسایی شده و راز ها از پرده برون میافتادند.   شناسنامه:  دکتر نجیب الله فرزند اخترمحمد درسال 1947 میلادی (1326خورشیدی) درخانواده وابسته به قبیله احمدزی غلجایی درروستای میلن ولایت جنوب شرقی پکتیا دیده به جهان گشود. پدرش درسالهای 1960 قنسول تجارتی افغانستان درپشاور بود. نجیب الله در سال 1964 – 1340 خورشیدی از لیسه حبیبیه گواهی نامهء فراغت دریافت کرد و درسال 1975 (1354) از دانشکدهء طب دانشگاه کابل فارغ شد. درسال 1965 میلادی (1344 خورشیدی) به عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان پذیرفته شد وبه زودی از رده های پیشرفت در فعالیت های حزبی بالا رفت. وی به زبان های دری و پشتو با فصاحت سخن میگفت و به زبان انگلیسی نیز به آسانی صحبت میکرد. نجیب از جمله معدود کسانی بود که تقریبا کلیه آثار مارکسیستی را خوانده بود و با استفاده از جسارت واطلاعات کتابی، در محضر هواداران حزب به سخنرانی میپرداخت. روایت است که وی" آیات چندی از قرآن مجید را از حفظ داشت. چون شیفتهء ببرک کارمل رهبر شاخهء "پرچم" بود، گاه گاه درنقش محافظ کارمل ظاهر میشد. در دورهء دانشجویی، نجیب از جمله کسانی بود که با رقبای سیاسی خود به زدوخورد فزیکی میپرداخت ویک گروه مخصوص فعالان پرچمی به دور وی گردهم آمده بودند. درسال های جوانی" از برکت جثهء بزرگ و نیرومندش، نوعی خشونت در وجود او رشد و تکامل مییافت که گاه گاهی با خصوصیات جوانمردی و عیاری در روح سرکش او تظاهرمیکرد و به تدریج به عادت ثانوی او مبدل میشد. بنا بر همین دلایل، هم نشینانی از همین طراز داشت و در جیب هایش، کارد، چاقو، و پنجه بکس یافت میشد. "درطی فعالیت های سیاسی دردورهء سلطنت دو بار روانهء زندان گشت. وقتی کودتای نظامی هفتم ثور 1357 خورشیدی، جمهوری محمد داوود خان را سرنگون کرد، نجیب الله رئیس محصلان دانشگاه کابل بود. درسال 1976(1355خورشیدی) به حیث منشی کمیته حزبی شهر کابل وابسته به شاخهء "پرچم" ایفای وظیفه میکرد. اما درسال 1977- 1356 به عضویت کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق درآمد. در اپریل 1978 میلادی (ماه حوت 1357 خورشیدی) به حیث سفیر افغانستان به تهران اعزام شد. ازسال 1980 (1359) تا سال 1985(اواخر 1364 خورشیدی) ریاست خدمات اطلاعات دولتی "خاد" را بر عهده داشت. درچهارم ماه می سال 1986 (1356 خورشیدی) پلینوم هجده هم کمیته مرکزی (چهارم ماه می 1986)، او را به حیث منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتخاب کرد. چند ماه بعد (نوامبر همان سال) به حیث رئیس جمهورافغانستان اعلام گردید. با نزدیک شدن نیروهای های مجاهدین دربهار سال 1371 خورشیدی عقب دروازه های کابل، رژیم نجیب درآستانه سقوط قرارگرفت. مقارن این احوال وضع اقتصادی واجتماعی درپایتخت تحت محاصره با گذشت هر روز بحرانی تر میشد وسلسله فرار از پایتخت درحال گسترش بود. برای صدها هزار باشندهء کابل که درشرایط بخور ونمیرزنده گی داشتند، راه فراری وجود نداشت. اکثرساکنان پایتخت درسالهای جنگ ازنواحی خارج شهر به کابل پناه آورده بودند. تورم پولی چهرهء ترسناک خود را نشان میداد و داشتن یک لقمه نان و چند لیتر نفت برای بسیاری خانواده ها به نعمت بزرگی تبدیل شده بود. بینین سیوان نماینده سرمنشی ملل متحد به نوبهء خود تلاش داشت تا با ایجاد مقدمات یک توافق ملی ومنطقه یی در باره انتقال مسالمت آمیز قدرت از نجیب الله به یک شورای بی طرف مورد تاییدکلیه گروه های شامل درجنگ، از بحرانی که میرفت نظم واداره کشوررا به طور کامل متلاشی کند، جلوگیری کند. وی پیوسته با نجیب درتماس بود و هواپیمای مخصوص وی هماره میان پشاور، تهران، ژنیو، اسلام آباد و کابل دررفت و آمدبود. قرار براین بود که یک شورای پانزده نفری، زمام امور کشور را از نجیب تحویل بگیرد. رهبران مخالف این طرح را رد کرده و قبل از همه، براستعفای بی قید وشرط نجیب تاکید داشتند. اما دکتر نجیب مساله ایجاد خلای قدرت را مطرح میکرد واز عواقب آن هشدار میداد. هرچند به زودی مجبور به استعفا شد، اما برای اجرای برنامه ملل متحد دیگر زمان از دست رفته بود. شب پانزده اپریل 1992(شب بیست وهفت حمل 1371خورشیدی) درپی تلاش ناکام برای فرار از کشور، ناگزیرشد به دفتر سازمان ملل متحد درکابل پناه ببرد. سرانجام نجیب درسال 1996 شب پنج میزان 1375 خورشیدی پس از گذراندن 1916 روز درپناه گاه ملل متحد درکابل، از سوی یک گروه ناشناختهء وابسته به تحریک طالبان، به طور فاجعه باری کشته شد و از جایگاه ترافیک حاشیهء چهارراه آریانا (عقب کاخ ریاست جمهوری) حلق آویز گردید.